نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي
نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي
1- امام علي عليه السلام نام سلمان را «سلسل» گذاشت و او را با اين لقب باد مي کرد. شايد بدان خاطر بود که پيامبر صلي الله عليه و آله در شأن سلمان فرموده بود:
«سلسل يمنح الحکمه؛ سلمان آبشار گوارايي است که حکمت و دانش از او تراوش مي کند.» (1)
2- ابن بريده مي گويد:« رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:« خداوند مرا فرمان داد تا چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داد که آنها را دوست مي دارد، آنها عبارتند از: علي عليه السلام، سلمان، ابوذر و مقداد.» (2)
3- امام صادق عليه السلام فرمود:
«ان سلمان علم الاسم الاعظم؛ سلمان به اسم اعظم آگاهي دارد.» (3)
4- پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:« بهشت مشتاق ديدار تو و عمار و سلمان و ابوذر است.» (4)
5- امام کاظم عليه السلام فرمود:« وقتي که روز قيامت مي شود، منادي خدا ندا مي کند: «کجايند حواريون ( ياران مخصوص) پيامبر صلي الله عليه آله که عهد شکني نکردند و در صراط پيامبر صلي الله عليه و آله باقي ماندند؟» سلمان و مقداد و ابوذر برمي خيزند.»(5)
6- امام باقر عليه السلام فرمود: « بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله همه ي افراد جز سلمان، ابوذر و مقداد در راه (صحيح ) اسلام متزلزل شدند.» (6)
7- امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: « سلمان، علم پيشينيان و آيندگان را مي داند و او دريايي است که هر چه از آن استفاده شود، کم نمي شود و او جزء خاندان ما اهلبيت است.»
8- در ماجراي جنگ خندق، در سال پنجم هجري، طبق پيشنهاد سلمان، قرار شد در برابر دشمن خندق (کانال به عنوان سنگر) حفر کنند، رسول خدا صلي الله عليه و آله حفر آن را بين مسلمانان تقسيم کرد و براي هر ده نفر کندن چهل ذراع (حدود 20 متر) را تعيين نمود، (7) سلمان فردي نيرومند و کارآمد بود، مهاجران گفتند: سلمان از ما است ( يعني نام او را در ليست مهاجران ديگر در گروه هاي ده نفري ما قرار دهيد).
انصار گفتند: سلمان از ما است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «سلمان از ما اهلبيت است».(8)
اين جمله (سلمان از ما اهلبيت است) تنها در اين مورد( جنگ خندق ) گفته نشده، بلکه اين تعبير به طور مطلق از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و امام علي عليه السلام و بعضي امامان عليهم السلام ديگر در موارد مختلف، آمده است.(9)
اين تعبير پر معني، حاکي است که سلمان از نظر معنوي در سطح بسيار بالا است که جزء اهلبيت پيامبر عليه السلام شده است.
مطالب ديگري که در مورد سلمان گفته شده به طور صريح، اين موضوع را تأييد مي کنند؛ مثلا اميرمؤمنان علي عليه السلام در شأن سلمان (در پاسخ حذيفه که درباره ي سلمان سؤال کرده بود) فرمود:
«ما اقول في رجل خلق من طينتنا و روحه مقرونه بروحنا، خصه الله تعالي من العلوم باولها و آخرها و ظاهرها و سرها و علانيتها؛ من درباره ي کسي که از سرشت ما آفريده شده و روحش با روح ما آميخته شده، چه مي توانم بگويم، خداوند او را به آغاز و انجام علوم و ظاهر و باطن و رموز دانش ها، اختصاص داده است.» (10)
عارف قرن هفتم، محي الدين ابن عربي ( متوفي 638 ه.ق) در شرح جمله ي ( سلمان منا اهل البيت) مي گويد:
«اضافه و پيوند سلمان به اهلبيت عليهم السلام در اين عبارت، بيانگر گواهي رسول خدا صلي الله عليه و آله به مقام عالي طهارت سلمان است، زيرا منظور از قرار دادن سلمان به عنوان جزيي از اهلبيت، جزئ نسبي نيست. بنابراين، اين پيوند مربوط به صفات است. نتيحه اينکه: وجود سلمان از نظر خصلت هاي انساني با وجود اهلبيت نبوت، گره خورده است... پس سلمان در سطح عالي مقام انسانيت در کنار اهلبيت عليهم السلام مي درخشد.»
دوستي و دشمني با سلمان و تقرب او به پيامبر صلي الله عليه و آله
«عايشه» مي گويد: «سلمان جلسات خصوصي شبانه با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت که اکثر اوقات آن حضرت را فرا مي گرفت.»(12)
سلمان يک شيعه ي حقيقي
حضرت رضا عليه السلام به آنها فرمود:
«و يحکم انما شيعه اميرالمؤمنين، الحسن و الحسين و سلمان و ابوذر و المقداد و عمار و محمد بن ابي بکر، الذين لم يتخالفوا شيئا من اوامره؛ واي بر شما! شيعيان اميرمؤمنان علي عليه السلام عبارت بودند از: حسن عليه السلام، حسين عليه السلام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ومحمد بن ابي بکر آنانکه هيچگاه از اوامر علي عليه السلام مخالفت نکردند و همواره پيرو آن حضرت بودند.»(13)
اسرار فاش نشدني
صبح که شد، عده اي به حضور سلمان آمدند، در حين گفتگو پرسيدند: «همسرت را چگونه يافتي؟» و اين سؤال از طرف آنان، سه بار تکرار شد.
سلمان در پاسخ فرمود: خداوند پرده ها را از اين جهت قرار داده که اسرار و مسايل خصوصي افراد فاش نگردد، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود:
«المتحدث عن ذلک کالحمارين يتشامان في الطريق؛ آن کس که اين گونه اسرار را فاش مي کند و با کسي در اين باره گفتگو مي نمايد، مانند دو الاغ هستند که در جاده همديگر را بو مي کنند».(14)
ارزش احترام گذاشتن به مؤمن
کرامت عجيبي از سلمان
سلمان ديگ را برداشت و روي آتش نهاد، براي بار دوم در حين سخن، ديگ سرازير شد، ولي باز هم چيزي از آن نريخت، ابوذر که شگفت زده شده بود، از منزل خارج شد و در اين باره فکر مي کرد. ناگاه با علي عليه السلام برخورد کرد، علي عليه السلام از او پرسيد: «چرا از منزل سلمان بيرون آمدي؟ و چرا ناراحتي هستي؟»
ابوذر ماجرا را گفت. اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: «اي ابوذر! اگر آنچه سلمان مي داند براي تو بازگو کند (چون انديشه ي تو کشش آن را ندارد) خواهي گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند (که مثلا خيال مي کني که او اين کارها را به وسيله ي سحر و جادو انجام مي دهد).
اي ابوذر! سلمان از باب هاي الهي است، کسي که او را درست بشناسد و بپذيرد، مؤمن است و کسي که او را انکار کند و فضايل او را نپذيرد کافر است و سلمان از ما اهلبيت است.» (16)
شرکت سلمان در جنگ ها
سيره نويس معروف «برهان الدين الحلبي الشافعي » مي نويسد:
«و انما وقع التنافس في سلمان رضي الله عنه لانه کان رجلا قويا يعمل عمل عشره رجال في الخندق ؛ بين مسلمانان در مورد کمک گرفتن از سلمان (خدا از او راضي باشد) اشتياق بسيار پيدا شد ( هر گروه او را به سوي خود دعوت مي کرد ) او مردي نيرومند و پرتوان بود که به اندازه ي ده نفر در حفر خندق کار مي کرد .» (17)
سلمان پس از جنگ خندق، در همه ي جنگ هاي رسول خدا صلي الله عليه و اله شرکت کرد و بعضي معتقدند حتي سلمان آن هنگام که هنوز برده بود، در جنگ بدر و احد شرکت نمود و در صف مسلمانان بود. (18)
در جنگ طائف، در سال هشتم هجرت، پس از فتح حنين مشرکان وارد قلعه ي طائف شدندکه با دروازه ها و دژهاي بلند محاصره شده بود، مسلمانان مدتي براي فتح قلعه کوشيدند ولي نتيجه نگرفتند، يکي از کارهاي مسلمانان، ساختن منجنيق بود، براي ساختن اين دستگاه از سلمان نظرخواهي کردند و اين دستگاه با دخالت و نظارت مستقيم سلمان ساخته شد و سپاه اسلام به وسيله ي آن به سوي دشمن، سنگ پرتاب مي کردند، گر چه در آنجا با اين وسيله نيز نتوانستند قلعه را فتح کنند، ولي رعب و وحشت سختي بر دل دشمن افکندند که بعدها براي تسليم و عقب نشيني دشمن، بسيار مؤثر بود. (19)
سلمان آشناي صميمي خاندان رسالت
فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من سفارش نمود تا کارهاي خانه را يک روز من و روز ديگر فضه انجام دهد، ديروز نوبت فضه بود و امروز نوبت من است.
عرض کردم: من بنده ي آزاد شده ي شما هستم، من حاضر به خدمت مي باشم يا آسيا کردن جو را به عهده ي من بگذار يا پرستاري حسين عليه السلام را .
فرمود:«من براي پرستاري حسين عليه السلام مناسب تر هستم ، تو آسياب کردن را ، بر عهده بگير.» من مقداري از جو را آسياب کردم، ناگهان صداي اذان شنيدم، به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا صلي الله عليه و آله خواندم. پس از نماز، اين مطلب را به علي عليه السلام گفتم. آن حضرت غمگين برخاست و به خانه رفت. سپس ديدم، خندان بازگشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله از علت خنده اش پرسيد.
اميرمؤمنان علي عليه السلام عرض کرد: نزد فاطمه (س) رفتم، ديدم او به پشت خوابيده و حسين عليه السلام روي سينه اش به خواب رفته است و آسياب در پيش روي او، بي آنکه دستي آن را بگرداند، خودبه خود مي چرخد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اي علي! آيا نمي داني که براي خدا فرشتگاني است که در زمين گردش مي کنند تا به محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله خدمت کنند؟ اين خدمت آنها تا روز قيامت ادامه دارد.»(20)
شايستگي هاي سلمان از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله
تو مردي را دور مي کني که هر گاه جبرئيل نزد من آمد، امر مي کرد تا سلام خدا را به او برسانم، مگر نمي داني که سلمان از من است، هر کس به او جفا کند به من جفا کرده است و هر کسي او را بيازارد، مرا آزرده است و هر کس او را دور کند، مرا دور کرده است.
آيا نمي داني سلمان کيست؟ خداوند به من امر کرده تا پيشاپيش او را از هنگام مرگ و بلاهاي آينده که به مردم مي رسد و از گفتار نشان دهنده حق از باطل آگاه سازم!»
آن شخص گستاخ، پس از عذرخواهي گفت: مگر سلمان مجوسي (زرتشتي) نبود و سپس مسلمان شد؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نه، او مجوسي نبود، بلکه از روي تقيه ( و حفظ جان از خطر مرگ) اظهار شرک مي کرد، ولي در باطن مؤمن و يکتاپرست بود. اي اعرابي! همان گونه که خداوند فرموده است:
«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي شما آورده است، بگيريد و آنچه را نهي کرده است، خودداري کنيد.»(21)
از رسول خدا صلي الله عليه و آله پيروي کن و سخن او را انکار نکن تا سزاوار عذاب نگردي، همواره مطيع او باش تا در صف مؤمنان قرار گيري .»(22)
آرزوي مرگ
1-سجده براي خدا.
2-همنشيني با افراد خوش کلام و درستکار .
به طوري که مي گفت: اگر سجده براي خدا و همنشيني با افرادي که سخن زيبا و پاک دارند نبود، آرزوي مرگ مي کردم. (23)
مهمان نوازي سلمان
سلمان برخاست و آفتابه ي خود را برد و آن را نزد سبزي فروش گرو گذاشت و مقداري سبزي از او گرفت و آورد. در پايان دوستم گفت: «خدا را شکر که ما را به اين غذاي ساده، قانع کرد.»
سلمان گفت:
«لو قنعت رزقک لم تکن مطهرتي مرهونه؛ اگر تو اهل قناعت بودي، آفتابه ي من به گرو نمي رفت.»(24)
درجه و مقام سلمان
نيز فرمود: «به خدا سوگند، علي عليه السلام «محدث» بود و سلمان نيز «محدث» بود.»
ابوبصير عرض کرد:« اين سخن را توضيح بده».
امام صادق عليه السلام فرمود:« خداوند، فرشته اي را به سوي آنها فرستاد و مطالب را به گوش آنها مي خواند.» (25)
يک خبر غيبي از سلمان
به سلمان گفتند: «اين حيوان است، چرا آن را مي زني؟»
سلمان در پاسخ گفت: «اين شتر، حيوان نيست، بلکه عسکر پسر کنعان جني است.» و به صاحبش مي گفت: «اين عسکر را در اينجا نفروش، آن را به محل «حواب» ببر و در آنجا پول خوبي براي آن مي دهند.»
آن شتر را در مدينه به هفتصد درهم خريدند و همانگونه که سلمان پيشگويي کرده بود، عايشه در جنگ جمل بر آن شتر سوار شد و به جنگ با علي عليه السلام و سپاهش پرداخت. (26)
به راستي چرا سلمان آن شتر را مي زد؟ و اين زدن چه پيامي داشت؟ سلمان با زدن شتر مي خواست تنفر خود را از هر چيزي که وسيله و عامل کمک به افرادي که به جنگ اولياي خدا مي روند، آشکار کند و پيوند مقدس خود را به علي عليه السلام اظهار نمايد و به مسلمانان پيام دهد که خشم و نفرت خود را ازحاميان باطل آشکار کنيد و به اولياي خدا بپيونديد.
سلمان، مسلمان بافراست و هوشمند
«کان سلمان من المتوسمين؛ سلمان از هوشمندان بود.»(27)
توضيح اينکه در قرآن در آيه ي 75 سوره ي حجر مي خوانيم:
«ان في ذلک لآيات للمتوسمين؛ در اين (عذاب قوم لوط) براي هوشياران، نشانه هايي است.»
«متوسم» يعني کسي که تيزهوش است و حقايق را با هوش و سرعت انتقال و ذهن آماده ي خود، درک مي کند.
از امام علي عليه السلام نقل شده که فرمود: «متوسم، پيامبر صلي الله عليه و آله بود و من بعد از او و سپس امامان عليهم السلام از دودمان من.»(28)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
«اتقوا فراسه المؤمن فانه ينظر بنور الله؛ مراقب فراست و هوشمندي مؤمن باشيد که او با نور خدا مي بيند.»(29)
آري چنين فراستي براي سلمان که به تأييد امام معصوم عليه السلام رسيده است، بيانگر اوج علم و درايت و شناخت قوي سلمان درباره ي حقايق و اسرار است.
اشعار جالب در شأن و مقام سلمان
که دانش به او بود همداستان
نه بنشست بر تخت دانشوري
به دانشوري همچو او سروري
نديده دو بيننده ي روزگار
چه او دانش آموز اندوزکار
بگنج نهاني، زبانش کليد
ز سيماش، راز نهاني پديد
به دانشوري همچو او کس نبود
پيمبر مر او را به دانش ستود
چنين گفت: کازاهلبيت من است
چه ايشان به من يکدل و يکتن است(30)
پاسخ قاطع سلمان
سلمان در پاسخ او با الهام گيري از قرآن ( آيات 6 تا 9 سوره ي قارعه) که در راستاي شکستن غول سياه تبعيضات نژادي نازل شده است، به او گفت:
«اما اولي و اولک فنطفه قدره و اما آخري و آخرک فجيفه منتنه فاذا کان يوم القيامه و نصبت الموازين فمن ثقلت موازنه فهو الکريم و من خفت موازينه فهو اللئيم؛ اما آغاز پيدايش من و تو نطفه ي آلوده اي بوده و پايان من و تو مرداري گنديده بيش نيست، هنگامي که روز قيامت فرا رسد و ترازوهاي سنجش اعمال نصب گردد، هر کس تراوزي عملش سنگين بود، شريف و بزرگوار است و هر کس ترازوي عملش سبک بود، پست و لئيم است.» (31)
روايتي از پسر سلمان ( تحفه ي بهشتي)
پدرم سلمان فرمود: ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله از منزل بيرون آمدم، حضرت علي عليه السلام را ديدم، به من فرمود: اي سلمان! بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت به ما جفا کردي!
عرض کردم اي ابوالحسن! آيا مثل تو شايسته ي جفا است؟ (عذرم اين است که) غم فراق رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا گرفته، از اين رو نتوانستم به خدمت شما برسم.
فرمود: اي سلمان! نزد فاطمه(س) برو که مشتاق ديدار توست و مي خواهد هديه اي که از بهشت برايش آمده به تو عطا کند.
به محضر فاطمه (س) رفتم، به من فرمود: نسبت به ما بي مهري کردي که اينجا نمي آيي.
عرض کردم: آيا سزاوار است که من به شما بي مهري کنم؟!
حضرت عرض کرد: بنشين و درست بينديش که چه مي گويم، من ديروز در همين مکان، کنار در بسته، نشسته بودم و در غم فراق رسول خدا صلي الله عليه و آله و قطع وحي، فرو رفته بودم که ناگاه ديدم در بسته ، باز شد و سه دختر به طرف من آمدند، که کسي را به حسن جمال و خوشبويي آنها نديده بودم، برخاستم و پرسيدم: آيا شما از اهل مکه هستيد يا از اهل مدينه؟
گفتند: اي دختر رسول خدا! ما اهل زمين نيستيم، خداوند ما را از بهشت فرستاده است، زيرا بسيار مشتاق ديدار تو بوديم.
از يکي از آنها که به نظر بزرگتر از ديگران بود، پرسيدم: نام تو چيست؟
گفت: من مقدوده هستم و اين نام به اين خاطر است که خداوند مرا براي مقداد آفريده است.
از ديگري پرسيدم: نام توچيست؟
گفت: من ذره هستم و اين نام به خاطر آن است که خداوند مرا براي ابوذر آفريده است .
از سومي پرسيدم: نام تو چيست؟
گفت: من سلمي هستم و اين نام به خاطر آن است که خداوند مرا براي آزاد شده ي پدرت سلمان آفريده است.
آنگاه چند عدد از خرماي بهشتي به من داد که از برف سفيدتر و از مشک خوشبوتر بود.
سلمان مي گويد: آنگاه يکي از آن خرماها را به من داد و فرمود: امشب با اين رطب افطار کن و فردا هسته اش را برايم بياور.
رطب را گرفتم و از منزل بيرون آمدم، به هر کس مي رسيدم، مي پرسيد: اي سلمان! گويا همراه تو مشک است. مي گفتم:آري.
شب شد و با آن افطار کردم، ولي هسته نداشت؛ فرداي آن روز به حضور فاطمه (س) رفتم و گفتم: خرما هسته نداشت.
فرمود: چگونه هسته داشته باشد، با آنکه از درخت بهشتي است و آن درخت را خداوند در دارالسلام بهشت افشانده و پاداش دعايي است که صبح و شام مي خوانم و پدرم آن را به من آموخته و سفارش کرده است که همواره آن دعا را بخوانم.
گفتم: آن دعا را به من بياموز.
فرمود: اگر مي خواهي بيماري تب به سراغ تو نيايد، اين دعا را همواره بخوان، من آن دعا را آموختم و به بيش از هزار نفر از مردم مدينه و مکه که به بيماري تب مبتلا بودند، تعليم دادم. همه ي آنها از اين بيماري شفا يافتند، دعا اين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم - بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور علي نور، بسم الله الذي هو مدبر الامور، بسم الله الذي خلق النور من النور، الحمدلله الذي خلق النور من النور، و انزل النور علي الطور في کتاب مسطور في رق منشور بقدر مقدور علي نبي محبور، الحمدلله الذي هو بالعز مذکور و بالفخر مشهور و علي السراء و الضراء مشکور و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين.» (32)
در مورد تشيع سلمان و پيوند مقدس و خلل ناپذير او با علي عليه السلام و آل علي عليه السلام در بخش سوم سخن خواهيم گفت.
جنگجوي جوان ايراني در جنگ احد
«خذها و انا الغلام الفارسي؛ بگير اين ضربت را از من که جواني ايراني هستم.»
رسول خدا صلي الله عليه و آله دريافت که سخن او ممکن است شعله ي تعصب نژادي ديگران را برافروزد، به آن جوان فرمود: «بگو از يک جوان انصاري !»(33)
شاگرد جدي ايراني پاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله
آن حضرت به آنان که سواد نوشتن داشتند، فرمود:
«اکتبو لابي شاه؛ اين سخنان را براي ابوشاه بنويسيد.»(34)
به اين ترتيب مي بينيم، يکي ايراني جدي و مصمم در سال هاي آغاز هجرت، در فکر ضبط و ثبت بيانات رسول خدا صلي الله عليه و آله بود تا از آن بهره مند شود و آن سخنان بلند پايه براي آيندگان باقي بماند.
پي نوشت
1.بهجه الآمال، ج4، ص 437؛ الغارات، ج2 ، ص 823.
2. خصال صدوق، ج1 ، ص 255.
3. بحارالانوار، ج22، ص 346.
4. همان مدرک، ص 324.
6. بهجه الآمال، ج4، ص 409.
7. اعيان الشيعه، ج7، ص 286؛ بهجه الآمال ، ج 4، ص 410.
8. با توجه به اينکه عدد لشکر مسلمين طبق مشهور، حدود سه هزار بود، طول مجموع خندق را بعضي دوازده هزار ذراع(تقريبا شش هزار متر) تخمين زده اند و به گفته ي بعضي از مورخان، حفر خندق در شش روز به انجام رسيد ( طبقات ابن سعد، ج2، ص 67).
9. اعيان الشيعه، ج7، ص 386؛ مجمع البيان، ج2، ص 427.
10. همان، ص 32.
11. ميرزا حسين نوري، نفس الرحمن، ص 31 و 33.
12. اختصاص شيخ مفيد، ص 223.
13. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص 36.
14. بحارالانوار، ج22، ص 330.
15. نفس الرحمن، ص 141؛ حليه الاولياء، ج1، ص 186.
16. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج7، ص 287.
17. بهجه الآمال، ج4، ص 413.
18. سيره الحلبيه، علي بن برهان الدين الحلبي الشافعي، چاپ بيروت، داراحياء التراث العربي، ج2، ص 313 و در کتاب بهجه الآمال، ج4، ص 433 و همچنين در تفسير مجمع البيان، ج2، ص 427 آمده: و کان سلمان رجلا قويا... «سلمان ( در ماجراي کندن خندق) مردي نيرومند بود...».
نيز اين مطلب در تاريخ طبري، چاپ بيروت، ج2، ص 92 آمده است.
19. سيره الحلبيه، ج2، ص 331؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص 35.
20. سيره الحلبيه، ج3، ص 134.
21. خرائج راوندي، طبق نقل بيت الاحزان محدث قمي، ص 20.
22. حشر/7.
23. الاختصاص شيخ مفيد، ص11.
24. علامه مجلسي، بحار، ج22، ص 384.
25. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، طبق نقل بحار، ج22، ص 384.
26. بحار، ج22، ص 341 و 350.
27. رجال کشي، ص9.
28. علامع علياري ، بهجه الآمال، ج4، ص 412.
29. محدث حويزي، نورالثقلين، ج3، ص 23.
30. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاَ، ج2، ص 200.
31. ميرزا حسين نوري، نفس الرحمن، ص 36.
32. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 207.
33. قاموس الرجال، ج2، ص 451؛ نفس الرحمان، ص 81 و 82.
34. سنن ابي داوود ،ج2، ص 625.
35. نفس المهموم، ترجمه ي شعراني، پاورقي 356.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}